A Queer Diaries

شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۴

بچگی ....

وقتی بچه بودم، شاید موقعی که 8 یا 9 سالم بود، به اصرار خواهرم که خیلی از من بزرگتره تمامی شعر صدای پای آب سهراب رو حفظ کردم. اون زمان حفظ کردن یه شعر نو اونم مثل صدای پای آب که حدودا 35 صفحه بود خیلی برام مشکل بود، تازه تقریبا هیچی ازش سر در نمی آوردم. اما خواهرم میگفت که بزرگتر که بشی میفهمیمی. از اون زمان تا حالا که 15 سال میگذره، هر موقع که این شعر رو خوندم یه برداشت متفاوت ازش داشتم که متاثر حال هوای اون دورانم بود. الان دیگه خیلی از قسمت هاشو یادم رفته، ولی هر موقع که کتاب سهراب رو ورق میزنم و به این شعر میرسم به یاد خیلی از خاطراتم زندگیم می افتم. هنوزم به این بلوغ نرسیدم که تمام این شعر رو درک کنم ولی هنوز این شعر برام تازگی داره و بعضی از جا هاش رو خیلی دوست دارم. سهراب محبوبترین شاعر منه و همیشه شعر های سهراب رو من تاثیر زیادی داشته.
.

.

اهل کاشانم، روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم، خرده هوشی
.

زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است .........


پیوست : از تمامی دوستانی که نظر گذاشتن و منو تو جمع خودشون پذیرفتن متشکرم

5 Comments:

ارسال یک نظر

<< Home