A Queer Diaries

سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۵

سرگیجه

ׁׁׁׁآنقدر کار سرم ریخته است که مجال سر خاراندن هم ندارم، کتاب های درسی ام روی میز به طور نامرتبی قرار دارند و دیدنشان لبخندی که چند وقت است کم به سراغم می آید را محو می کند. معلم زبانم این هفته به طور کامل مشغول است و متوجه نمی شود که یک هفته بیشتر به آزمون IELTS نمانده است و برایش قابل درک نیست که من حتی به فارسی هم نمی توانم در سه دقیقه دلایل به موزه رفتن مردم را توضیح دهم و یا نمی دانم تاثیر تکنولوژی در دور شدن خانواده ها چه می تواند باشد. درس خواندن در دانشگاه دولتی هم انگار مزیتی به غیر از پول هنگفت خرید مدرک ندارد: هر روز بین دانشگاه و بانک و وزارت علوم در رفت و آمدم، دور تسلسلی که انگار پایانی ندارد. هرچه به دانشگاه های خارج ایمیل می زنم که معدل کل دانشگاه مثلا صنعتی ما به 13.25 هم نمی رسد، جواب می دهند که فقط به معدل بالای 14 را پذیرش می دهند، آزاد و سراسری فرقی ندارد؛ حال آنکه معدل کل دانشجویان دانشگاه آزاد واحد علی آباد کتول چند نمره بیشتر از دانشگاه ماست! انگار نه انگار که در دانشگاه سراسری تهران درس خواندم و برای کنکور چه شبها که بیدار نماندم. اساتید محترم دانشگاه ما حتما یادشان رفته است نمرات از بیست حساب می شوند نه از چهارده.

ׁׁׁׁاستاد مدیتیشن من از مردن یک کودک در هر سه ثانیه ناراحت است و می گوید زندگی درد است و باید این درد را تجربه کنیم، اما در خانه ی زیبای خود روی "گُم" (1) تمرین مراقبه و تمرکز می کند و نمی داند تمرکز، غذای کودکان گرسنه نیست. اخبار هم مدام از کودکان فلسطینی می گوید و از زنان هتک حرمت شده. انگار ایرانیان کودک مظلوم و فقیر ندارند، انگار در ایران زن هتک حرمت شده ای نداریم. سی ان ان و بی بی سی نیز فقط به جنگ با تروریست می پردازند. هر روز عین هم، همان کلمات، همان جملات، همان تصاویر، همان ژست های ناشیانه ی مجری که می خواهد القا کند مهمترین اتفاق عالم بشریت منفجر شدن بمبی در عراق است. نمی دانند من برای قوی تر شدن زبانم کانال مسخره شان را نگاه می کنم و برای من عدم توافق اسراییل و فلسطین در پنجاه سال اخیر مهم نیست، مهمترین مشکل من اخذ پذیرش از دانشگاه است.

ׁׁׁׁاستاد خودشناسی ام می گوید «به "داشته" هایت فکر کن و در دایره نفوذت حرکت کن». اما غافل است از این که دایره نفوذ من این روزها شعاعش به حدود صفر تقلیل پیدا کرده است و بر عکس دایره نگرانی با قدرت بسیار قلمروش را بیشتر می کند (2). لااقل جای شکرش باقیست که گذرنامه ام آماده است. هر روز ورق می زنمش و صفحات خالی اش را نگاه می کنم؛ بالاخره هیچ چیز هم که نباشد، جزو "داشته" های من است!

ׁׁׁׁدلتنگی میلاد هم دیگر عذابم می دهد؛ بیشتر از سه ماه شده است، تلفن و چت هر روزه هم مرا دلتنگ تر می کند؛ می خواهم ببینمش، ببویمش، ببوسمش؛ اما او نیز مشغول است. انگار همه دست به دست هم داده اند که دیدارمان به تعویق بیافتد. اما هدفی مشترک داریم، پس باید به قدری دوریش بسازم.

ׁׁׁׁاما چیزی که مرا سر پا نگاه می دارد و به من انرژی می دهد، اطمینان به موفقیت است. می دانم که به هدفم می رسم، همان طوری که می دانستم معاف می شوم. باور دارم که اگر آرزویی را از ته قلب خود بخواهم و برای انجام آن حداکثر تلاشم را بکنم، تمام کائنات و هستی در رسیدن به آن خواسته به من کمک می کنند. معتقدم که این دوران موقتی ست. چند روز قبل با خود عهدی بستم: قسم خوردم که در راه رسیدن به این هدف حداکثر سعی و کوششم را بکنم، مطمئن باشم که موفق خواهم شد و هرگز به خود شک راه ندهم، چون شک کُشنده است.

ׁׁׁׁ
(1) گُم کوسن و تشکی کوچک است که تبتی ها بر روی آن به حالت نشسته به مراقبه می پردازند.
(2) برای اطلاعات بیشتر در مورد دایره نگرانی و نفوذ، رجوع کنید به کتاب هفت عادت مردمان موثر، استفان کاوی.

31 Comments:

  • واااییی چقدر استاد

    By Blogger آدم آهنی, at ۲:۵۳ بعدازظهر, آبان ۲۳, ۱۳۸۵  

  • salam roozbehe azizam .
    motmaenam movafagh mishi , inke az tahe ghalbet ian ro mikhay kheyli khoobe va talashet niz sotoodanie .
    rah kami sakhte ama zibast ,amighan bavar daram saranjame shiri dar entezare to khahad bood .
    omidvaram harche zoodtar milad e azizet ro ham bebini .
    movafagh bashi

    By Anonymous ناشناس, at ۴:۵۹ بعدازظهر, آبان ۲۳, ۱۳۸۵  

  • سلام روزبه ِ عزيز
    مگر نه اينكه خواستن توانستن است.
    پس بخواه و براي اين خواستن هم تلاش كن مطمئن باش به آن خواهي رسيد از دست ما هم كاري بر نمياد جز اينكه دعا كنيم و آرزو كنيم موفق باشي و به هدفت برسي

    ***
    ميدانم
    ميدانم سرزمين جاوداني
    سرزمين هميشه زيبايي و مهرباني
    پشت مرزهاي بوسه و آغوش و ديدارهاي شبانه است
    پشت مرزهاي تبسم و خنده
    نگاه كن
    مرا مي بيني ؟
    ....
    تو مثل يه آهنگ
    مثل خواب
    مثل يه لحظه
    مثل يه رويا هستي
    مگر ميتوانم در آغوشت بگيرم؟

    ****
    دلم براي لحظه ها تنگ مي شود وقتي تو نباشي

    روزبه جان موفق باشي

    بهترينها را برايتان آرزو مي كنم

    By Anonymous ناشناس, at ۵:۲۴ بعدازظهر, آبان ۲۳, ۱۳۸۵  

  • I didn't know that smile had become rare on your face, I didn't know you were worried about speaking class, I did't know you had problems, but I know that you are going to do well, just a few days, hold on mate!
    100000 kisses.

    By Blogger Soulmate, at ۱۲:۴۱ قبل‌ازظهر, آبان ۲۴, ۱۳۸۵  

  • یه چیزه جالب تو وبلاگت اینه که همه قواعد سجاوندی را خیلی خوب رعایت می کنی.

    By Anonymous ناشناس, at ۹:۲۷ بعدازظهر, آبان ۲۴, ۱۳۸۵  

  • راستي روزبه جان وبلاگت داره يه ساله ميشه
    براي روز تولدش چه برنامه اي داري ؟ اصلا چه كساني را دعوت مي كني ؟
    كي قراره بخونه كي قراره ...

    واقعا نميدانم گاهي لحظه ها با همه سختي ها و ناراحتي ها گاهي هم با همه خوشي ها و شاديها
    احساس مي كنم زود ميگذرن و من هميشه حسرتشون را ميخورم
    .يك سال يك عمريه اما

    تو درياي مني
    به رواني دو چشم آبي عميقت
    به پاكي و ارامش ات
    تو درياي مني
    با موجهاي سركش و ياغي ات
    با اخمهاي گاه و بيگاهت

    تو صحراي وجود مني
    تو شيريني مثل يه خواب
    مثل نفس
    مثل آغوش گرم يه دوست
    تو سرابي
    گاهي پيدا گاهي نهان
    اميد تشنگاني
    مثل لبهاي عاشق ات

    اين هم براي وبلاگت براي يه سالگي اش

    By Anonymous ناشناس, at ۱۰:۵۹ بعدازظهر, آبان ۲۴, ۱۳۸۵  

  • ((اما چیزی که مرا سر پا نگاه می دارد و به من انرژی می دهد، اطمینان به موفقیت است. می دانم که به هدفم می رسم
    قسم خوردم که در راه رسیدن به این هدف حداکثر سعی و کوششم را بکنم، مطمئن باشم که موفق خواهم شد))
    این جملاتت خیلی روم اثر دارن . بااینکه هزاران بار شنیدم و خوندمشون ولی هر بار یه احساس تازه برام ایجاد می کنن.
    برام جای خوشحالیه که فردی با اعتماد به نفسی بالا هستی و روحیه خوبی داری. مطمئن باش موفق میشی. در مورد معدلت هم متاسفم که اینجوری شد. ولی مطمئنم برای افراد سخت کوشی مثل تو حتماً راه حلهایی وجود داره.
    هنوز خوب نمیدونم چه حکمتیه و چرا بعضی وقتها اینجور میشه که آدم از خیلی موقعیتهای خوبی برخوردار میشه ولی یه چیز کوچولو همه آرمانهاشو به هم میریزه؟ مثلاً من خودم از نظر معدل مشکلی ندارم زبان هم همینجور پذیرش هم شدم ولی یه سری اتفاقات موانع بزرگی رو برام ایجاد کردن که حلشون برام خیلی سخت و بعضاً نشدنیه. ولی تلاش کردن در کل قشنگه.
    حتی ممکنه اپورتیونیتی های بهتری رو برات بوجود بیاره که اصلاً فکرشون رو هم نمی کنی.
    از اینکه هم خبرم کردی خیلی ممنونم در ضمن شرمنده ام و منو ببخش که دیر برات کامنت گذاشتم. البته این دومین باره که دارم مطلبو مینویسم بار اول پاک شد ولی خیلی کاملتر بود.
    برات خوشبختی و عاقبت به خیری آرزو می کنم
    دنی

    By Anonymous ناشناس, at ۲:۰۴ قبل‌ازظهر, آبان ۲۵, ۱۳۸۵  

  • روزبه جان برات در تمام مراحل زندگی ، آرزوی شادی و موفقیت در کنار همراه زندگیت دارم . ممنون که به من سر زدی

    By Anonymous ناشناس, at ۴:۲۷ بعدازظهر, آبان ۲۵, ۱۳۸۵  

  • حقايقي بود كه اميدوارم تكرارش باعث روحيه گرفتن و تلاش بيشتر خودت بشه

    By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۳۲ قبل‌ازظهر, آبان ۲۶, ۱۳۸۵  

  • ناتانائیل ٬ آرزو مکن که خدا را در جایی جز همه جا بیابی

    هر مخلوقی نشانی از خداست و هیچ مخلوقی او را هویدا نمی سازد

    هماندم که مخلوقی نظر مارا به خویشتن منحصر کند ٬ مارا از خدا برمی گرداند


    ناتانائیل ٬ ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری

    By Anonymous ناشناس, at ۱۰:۴۱ قبل‌ازظهر, آبان ۲۶, ۱۳۸۵  

  • روزبه جان می خواستم بشینم برات از این حرفای روشنفکری که این روزا مد شده و همه می زنند بنویسم اما ....
    گفتم ماشاا خودت استادی
    فقط می تونم بگم رفتی اونور اگه حالا خواستی فراموش کنی یه وقت این خراب شده رو فراموش نکن حالا دوست داری مردمشو از یاد ببری ببر اما خودشو نه و بدون که این خراب شده برای آباد شدن نیاز به شما جوونای عاقل داره
    موفق باشی همراه با عشقت

    By Anonymous ناشناس, at ۱۱:۱۳ بعدازظهر, آبان ۲۶, ۱۳۸۵  

  • سلام روزبه عزیزم.
    مثل اینکه من خیلی دیر رسیدم ولی عوضش با دست ÷ر اومدم که توش کلی آرزوهای خوب و انرژی مثبته...
    دعای منم به اون کائنات و هستی اضافه کن... :)

    By Anonymous ناشناس, at ۶:۲۴ قبل‌ازظهر, آبان ۲۷, ۱۳۸۵  

  • اين حرفم جدي هست زندگي رو اونجور كه بايد جدي نگرفتي يه كم جدي تر باش

    By Blogger koooootah, at ۱۰:۴۹ بعدازظهر, آبان ۲۸, ۱۳۸۵  

  • دل داده ام بر باد، بر هر چه باداباد
    مجنون تر از لیلی، شیرین تر از فرهاد

    By Blogger مهدی, at ۸:۳۵ قبل‌ازظهر, آبان ۲۹, ۱۳۸۵  

  • آدم باورش نمی شود بعد از چهار پاراگراف به این دلتنگی یک پاراگراف پنجمی هم در کار باشد که این همه امید در خود دارد...

    By Anonymous ناشناس, at ۱۱:۴۲ قبل‌ازظهر, آبان ۲۹, ۱۳۸۵  

  • تا جايی که من ميدونم اونهايی که ميخوان برن اونور آب بيشتر از طريق استاد های دانشگاهی که توش تحصيل کردن کمک می گيرن
    با توجه به اين که به خاطر سرباز يک مدتی از دانشگاه دور بودی پیشنهاد می کنم با استادهات هم يه گپی بزن چون اون ادوایمنتی که استاد می نويسه حتی می تون از معدل هم مهمتر باشه
    اميدوارم ايم مشکل معدلت حل بشه
    اميدوارم يک جوری بشه که هم تو هم ميلاد بتونيد در کنار هم اونجايی که دوست داريد زندگی کنيد

    قربانت
    رضا شب بين

    By Anonymous ناشناس, at ۶:۰۰ بعدازظهر, آبان ۲۹, ۱۳۸۵  

  • سلام روزبه جان راستی روزبه آدم دو زنی می تونه گی باشه

    By Anonymous ناشناس, at ۸:۴۰ قبل‌ازظهر, آبان ۳۰, ۱۳۸۵  

  • برات دعا می کنم همیشه موفق باشی. آره این دوران موقتیه و به زودی همه چیز به صورتی که می خوای پیش میره. فقط یک کمی صبر می خواد. همان طوری که برای معافیتت هم صبر کردی.

    By Anonymous ناشناس, at ۱۰:۱۳ بعدازظهر, آبان ۳۰, ۱۳۸۵  

  • ميدونم نوشتن این چيزها حداقل آرومت ميکنه يا اینکه بعدا که برگشتی و خوندی ميبينی که چه ها کردی در زندگيت ويا اینکه چه ها ميخواستی بکنی.
    يه توصيه دوستانه: کتابهای اصول موفقيت وخودشناسی و این چيزها رو بريز دور.

    By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۱۴ بعدازظهر, آذر ۰۱, ۱۳۸۵  

  • سلام ... ممنون از اینکه به من سر زدی . من هم به شما سر میزنم ولی معمولاً بی کامنت ولی قول میدم سعی کنم یه چیزی بگم ... مطالبت رو دوست دارم . رفتن رو دوست ندارم. ایران رو دوست دارم . ولی خیلی از مردمشو نه . نمیدونم . باز خوش به حالت استادای شما خیلی از ما بهترن . ما که به زور میریم دنبال تحقیق استادامون همکاری که نمیکنن هیچ جلوگیری هم میکنن. آخر هم باید با کلی دعوا و الم شنگه و التماس مجوز بگیریم برا تحقیق . بعدش هم مجوزو که ارائه میدیم طرف یه کشوی میزشو باز میکنه میگه عزیزم اینا همشون مجوزه که مورد قبول قرار نگرفته بای .... حالا باید دل خوشی هم برامون بمونه که داریم درس میخونیم. من با درس خارج موافقم ولی با زندگی اونجا نه...

    By Blogger هومن تهرانی, at ۲:۱۰ بعدازظهر, آذر ۰۱, ۱۳۸۵  

  • صادقانه حرف دلت رو میگی. این خوبه. خوشحالم با وبلاگت آشنا می شم. و با توصیه داستانک مواففم. بازم میام. بازم بیا

    By Blogger Arash K., at ۷:۱۳ قبل‌ازظهر, آذر ۰۲, ۱۳۸۵  

  • سلام ..اين اولين سلام من در اينجا به تو و اهالي اين خانه است..وقتي اينجا آمدم شور زندگي مرا در خود گرفت و برد...كسي نمي داند من چرا هميشه به روزهاي خوشبختي دير مي رسم؟!

    By Anonymous ناشناس, at ۱:۲۴ بعدازظهر, آذر ۰۲, ۱۳۸۵  

  • سلام ..اين اولين سلام من در اينجا به تو و اهالي اين خانه است..وقتي اينجا آمدم شور زندگي مرا در خود گرفت و برد...كسي نمي داند من چرا هميشه به روزهاي خوشبختي دير مي رسم؟!

    By Anonymous ناشناس, at ۱:۲۴ بعدازظهر, آذر ۰۲, ۱۳۸۵  

  • چقدر دیر به دیر آپدیت می کنی. حتما سرت خیلی شلوغه

    By Anonymous ناشناس, at ۱۰:۲۷ قبل‌ازظهر, آذر ۰۳, ۱۳۸۵  

  • خيلي احساس خوبي دارم از اينكه




    ايول

    بزن قدش

    By Blogger saaye e tariki, at ۱۲:۲۹ بعدازظهر, آذر ۰۴, ۱۳۸۵  

  • سلام
    اين پستت خيلي به دلم نشست تقريبا خيلي چيزا توش بود .... از وضعيتي كه خيلي از ما آدما به انواع مختلف درگيرشيم ... از مشكلاتي كه هر كسي به نوبه خودش داره .... ميدوني كما بيش ياد وضع قاراش بيش و شلم شوربايي خودم افتادم ... به هر حال پاراگراف آخرش خيلي خوب بود ... اطمينان به موفقيت و ايمان قلبي به اينكه بالاخره موفق ميشي ... بهت تبريك مي گم به خاطر چنين طرز فكري
    خوب ... فكر كنم الان ديگه امتحانتو داده باشي ... آرزو مي كنم نمره خوبي بگيري به عبارتي گرفته باشي

    راستي در مورد پذيرش گفته بودي شايد نمره بالاي آزمون GRE بتونه يه جورايي كمكت كنه و همينطور يه توصيه نامه از يه استادي كه در اون دانشگاه خونده باشه و البته اگه يه سابقه علمي خوب از نظر مقالات علمي يا سخنراني تو يه جاي معتبر داشته باشي ... به هر حال خودت استادتري
    اميدوارم زودتر به اون چيزي كه ميخاي برسي
    برات آرزوي خوشبختي در كنار ميلاد عزيز رو دارم
    باي

    By Anonymous ناشناس, at ۹:۴۰ بعدازظهر, آذر ۰۴, ۱۳۸۵  

  • نه آقا جان نریز دور

    By Blogger Soulmate, at ۱:۰۸ قبل‌ازظهر, آذر ۰۵, ۱۳۸۵  

  • سلام . اینقدر برات کامنت گذاشتن که دارم از حسودی میمیرم جیگر عزیزم / خودتم میدونی من کیم . راستی پیشاپیش مبارک باشه عشقتون داره می یاد

    By Anonymous ناشناس, at ۱۰:۴۰ بعدازظهر, آذر ۰۵, ۱۳۸۵  

  • اینم سی تا!!

    By Blogger Soulmate, at ۱۲:۲۶ قبل‌ازظهر, آذر ۰۷, ۱۳۸۵  

  • روزبه عزيز سلام
    تولد يک سالگی وبلاگت مبارک
    ...
    انتظار داشتم برای يک سالگی وبلاگ چيزی بنويسی اما شايد فراموش کردی شايد هم ....
    راستی من درست متوجه شدم يک سال گذشت ؟!
    هرگز اين قصه ندانست کسی :
    آن شب آمد به سرای من و خاموش نشست
    سر فرو داشت نمی گفت سخن
    نگهش از نگهم داشت گريز
    مدتی بود که ديگر با من
    بر سر مهر نبود
    آه اين درد مرا می فرسود :
    او به دل عشق دگر می ورزد ؟
    گريه سر دادم در دامن او
    های هايی که هنوز
    تنم از خاطره اش مي لرزد
    بر سرم دست کشيد
    در کنارم بنشست
    بوسه بخشيد به من
    ليک می دانستم
    که دلش با دل من سرد شده است

    By Anonymous ناشناس, at ۱:۴۶ بعدازظهر, آذر ۰۹, ۱۳۸۵  

  • تولد یه سالگی مبارک یه آرزویه مفتم بکنم :ایشاله صد ساله بشه

    By Anonymous ناشناس, at ۹:۳۱ بعدازظهر, آذر ۱۶, ۱۳۸۵  

ارسال یک نظر

<< Home