A Queer Diaries

دوشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۵

تغییر

سالهاست که به ادامه تحصیل می اندیشم. مدتیست که می پندارم مهندسی ساده مرا کم است. سالهاست در این فکرم که من دکترایم را خواهم گرفت. در این فکر که شاید با دکتر شدنم نام پدر مرحوم خویش را زنده کنم. شاید خود را در آن مقام بیشتر بستایم. در این سالها همواره برای رسیدن به این هدف تلاش کردم. زبان انگلیسی را مسلطم، فرانسه خواندم، کمی اسپانیایی می دانم.
در این سالها بهانه هایی داشتم : فارغ التحصیل نشده بودم، سربازی نرفته بودم، نگران خانواده ام بودم، اما حالا چه بهانه ای برایم مانده است؟ فارغ التحصیل یکی از دانشگاه های سراسری تهرانم و در خدمت مقدس سربازی معاف شده ام. گذرنامه ام بزودی حاضر است. پس چرا اینقدر ملتهبم؟ چرا اینقدر افسرده ام؟ کاری نمانده است جز تلاشی یک ماهه برای مدرک زبان و پست کردن مدارک لیسانسم برای دانشگاهی در آن سوی آبها.
پس چرا مرددّم؟
دلتنگ خانواده ام خواهم شد؟ من که چند سال است تنها و دور از آنها زندگی میکنم. دلتنگ میلاد می شوم؟ او که گفته است می آید. مشکل مالی خواهم داشت؟ می دانم که مادرم - با توجه به اینکه مخالف رفتن من است - مرا حمایت خواهد کرد.
.
.
.
پس مرا چه می شود؟
می دانم، ...... می ترسم.

14 Comments:

  • شاید می گی اووووووووووووووو، کی می ره این همه راهو

    By Blogger آدم آهنی, at ۷:۳۱ بعدازظهر, شهریور ۰۴, ۱۳۸۵  

  • این ترسه که وقتی می خوایم تصمیم بیریم استرس ایجاد میکنه و باز هم تشدید میشه!! درد منم دقیقا همینه : ترس از تصمیمی که میدونم باید بگیرم

    By Blogger Rainbow, at ۸:۳۸ بعدازظهر, شهریور ۰۴, ۱۳۸۵  

  • ياسه فلسفي شنيده بودي؟الان ترس فلسفي داري

    By Blogger koooootah, at ۹:۴۹ بعدازظهر, شهریور ۰۴, ۱۳۸۵  

  • خوب من فکر می کنم این ترس همیشه هست در هنگام عمل کردن کارهایی که ما را با شرایط جدیدی روبرو خواهند کرد اما من همیشه می گم که باید رفت جلو . با اینکه نمی شناسمت برات آرزوی موفقیت می کنم و اینکه همیشه می یام و پست هات را می خونم وبلاگ قشنگی داری

    By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۳۲ قبل‌ازظهر, شهریور ۰۵, ۱۳۸۵  

  • درد تو درد همست

    دلبسته گی ... وابسته گی ... دلخواسته گی ... خسته گی ... زنده گی ... دلداده گی ... آشفته گی

    By Blogger شب بین, at ۷:۴۴ قبل‌ازظهر, شهریور ۰۵, ۱۳۸۵  

  • بعضی وقتا آدم به یه جایی می رسه که وقتی دور و برشو نگاه می کنه می بینه که اینجایی که نشسته یا زندگی می کنه براش کوچیکه باید بره ، بره یه جای بزرگتر و بهتر یه جایی که به همه آرزوهاش برسه ، منم موافقم اینجا تو این کشور جای خیلی از ما ها تنگه و باید رفت اما اگه رفتی و انشا ا... موفق شدی و دکترا گرفتی یادش باشه که تو کشوری بزرگ شدی که مردمش با وجود تمام بیخیالیا و بد بختیا بعضی وقتا خوب معنی(( قربونت برم الهی )) رو می فهمند طوری که شاید هیچکجا نتونی پیداش کنی ، امیدوارم موفق بشی

    By Anonymous ناشناس, at ۸:۴۵ قبل‌ازظهر, شهریور ۰۵, ۱۳۸۵  

  • سلام روزبه جان به نظر من همین جا هم میشه ادامه تحصیل داد چون خودم هم همین کار رو دارم میکنم ولی اگه تصمیم خودت رو گرفتی که اونجا ادامه بدی، دیگه چرا ترس !خیلی زودتر از اونی که فکر میکنی تموم میشه و بر میگردی.

    By Anonymous ناشناس, at ۶:۴۹ بعدازظهر, شهریور ۰۶, ۱۳۸۵  

  • رویاهایت را رها نکن مکنه وقتی برگردی دیگه هیچ چیز مثل الان نباشه یا اصلا چیزی نباشه در لحظه خوش باش و بازم میگم رویاهایت را رها نکن خوش باشی

    By Anonymous ناشناس, at ۴:۰۹ بعدازظهر, شهریور ۰۷, ۱۳۸۵  

  • این نیز بگذرد

    By Blogger مهدی, at ۱۱:۰۸ بعدازظهر, شهریور ۰۹, ۱۳۸۵  

  • جانا سخن از زبان ما می گویی...کمی طول میکشه تا بشه تصمیم گرفت اما مهم نیست، یک تجربه است یک تجربه بزرگ...فقط قسمت بد قضیه اینه که باید سریع تر تصمیمت را بگیری چون فعلا سفارت های کانادا و آمریکا همه را رد می کنند! احتمالا اروپا هم به زودی سخت تر میشه

    by the way, which university were you in? what did you study? maybe we know each other:) however glad to know you more dude. drop me a note if you'd rather write emails than a comment...

    sepehr.shaygan@yahoo.com

    By Blogger Sepehr, at ۸:۱۳ قبل‌ازظهر, شهریور ۱۲, ۱۳۸۵  

  • salam ... Khondi mikhay chi kar koni ? khosh bash o ze dey mago ke Emruz khosh Ast ...

    By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۴۲ قبل‌ازظهر, شهریور ۱۵, ۱۳۸۵  

  • mersi az inke be bloge man sar zaded,
    LOL
    are hala agar passpord dashte bashe visa natoone begire che?

    Arsham

    By Anonymous ناشناس, at ۳:۴۴ قبل‌ازظهر, شهریور ۱۵, ۱۳۸۵  

  • سلام من چی بگم که توی جشنواره خوارزمی رتبه آوردم و دربه دره پذیرشم
    کسی هم نیست که کمکم کنه
    اگه تصمیمی بخواهم بگیرم هیچ وقت ایران را نمی خواهم چون همشون نامردند

    By Anonymous ناشناس, at ۶:۳۳ بعدازظهر, آذر ۰۱, ۱۳۸۵  

  • سلام من چی بگم که توی جشنواره خوارزمی رتبه آوردم و دربه دره پذیرشم
    کسی هم نیست که کمکم کنه
    اگه تصمیمی بخواهم بگیرم هیچ وقت ایران را نمی خواهم چون همشون نامردند
    email:davoodalidoost@gmail.com

    By Anonymous ناشناس, at ۶:۳۵ بعدازظهر, آذر ۰۱, ۱۳۸۵  

ارسال یک نظر

<< Home