آتش بس
چند شب قبل با میلاد رفته بودم سینما. فیلم آتش بس از تهمینه میلانی. فیلم قشنگ و خوش ساختی بود. جریان سر یه زوج لجباز بود که کارشون به طلاق کشیده بود ولی موقعی که خانومه (مهناز افشار) میخواست مدارکش رو به وکیل بده اشتباهی به مطب یه دکتر روانشناس میره و دکتره بهشون کمک میکنه تا مسایلشون رو حل کنن. صحبت های جالبی هم راجع به کودک درون کرده بود که منو به یاد کتاب وضعیت آخر (از تومال آ. هریس) مینداخت. اینکه شوهر اون خانم (محمدرضا گلزار) در بعضی از موارد مانند یه بچه پنج ساله که هممون تو خودمون داریم رفتار میکرد و دکتره بهش کمک کرد که این بچه پنج ساله رو بشناسه. شوهره هم مدت ده روز با خودش کار کرد و برای کودک درونش نامه نوشت، ازش عذر خواهی کرد و در پایان اون ده روز اون عوض شده بود (البته یک کمی).
من یه دفتر دارم که معمولا همیشه احساساتمو توش مینویسم. همیشه سعی میکنم توش با خودم روراست باشم و دروغ ننویسم. تنها خواننده این دفتر هم خودم هستم. قبلا ها خیلی بیشتر تو این دفتر مینوشتم ولی مدتی میشه که کم به سراغ این دفتر میام. نمی دونم چه سری تو این نوشتن هست که تا من راجع به یه مشکل و یا حس بدی مینویسم، راه حل اون مشکل پیدا میشه و یا اون مشکل دیگه به بزرگی قبل از نوشتن نیست. برای همین هم دفتر من پره از مشکلات و احساسات منفی. هیچ وقت به این دید نگاه نکرده بودم که هر موقع که شاد هم هستم میتونم شادیهامو توش بنویسم. چیزی که این فیلم منو وادار به فکر کردن راجع بهش کرد.
یکی از چیز هایی که بعد دیدن فیلم آتش بس بهش فکر کردم قضیه "آشتی بودن با خود" بود. ما متشکل از ده ها و صدها روح و بعد هستیم که معمولا این بعد ها با هم در تعادل نیستن. ما باید این بعد ها رو تو خودمون بشناسیم و با اونها آشتی باشیم. حتی با کودک پنج ساله درون خودمون. حتی با گرگی که در ما خونه داره (گرگ بیابان رو حتما بخونین). شاید گهگاهی بد نباشه واسه اون کودک پنج ساله یه بستنی بخریم. گاهی به خودمون نامه بنویسیم و به خودمون بگیم که خودمونو همون طور که هستیم میپذیرم و دوست داریم.
این فیلم هم مانند فیلم های قبلی تهمینه میلانی یه رگه هایی از فمنیستی داشت. به عنوان مثال دکتره بیشتر شوهره رو مورد انتقاد قرار میداد و خانومه بیشتر راوی داستان بود. در اون ده روز شوهره رو نشون میداد که داره برنامه های دکتر رو اجرا میکنه و فقط به طور ضمنی اشاره شده بود که همچین برنامه ای برای خانومه هم هست. آخر فیلم هم شوهره داشت ظرف میشست و جاروبرقی میکشید ! در هر صورت برخلاف فیلمهای دیگه ای مثل هوو یا زیر درخت هلو که بعد از برگشتن از سینما آدم فکر میکنه پولش رو هدر داده، این فیلم ارزش دیدن رو داشت.
4 Comments:
لازم شد یه سینما برم
By شب بین, at ۶:۵۲ بعدازظهر, اردیبهشت ۲۱, ۱۳۸۵
مسایل روحی توی ذهن دو برابر میشه عظمتشون.و این حالت ادامه پیدا میکنه هی به توان دو میرسه.یکی از بهترین راهها برای اینکه جلوی این رشد رو بگیریم همون نوشتن است که خیلی کوچیکش میکنه اینارو خودت میدونی حتما اما منم تجربه ام و گفتم
By koooootah, at ۱:۱۴ بعدازظهر, اردیبهشت ۲۳, ۱۳۸۵
وقت سينما ندارم. اما گرگ بيابان رو خوندم و حاضرم ده بار ديگه هم بخونم
By ناشناس, at ۱:۵۳ قبلازظهر, اردیبهشت ۲۶, ۱۳۸۵
دري وري . از تهمينه فمنيسم انتظار ديگه اي نميشه داشت ... ممتاسفم اما من كه حال نكردم هر چند جدا از فيلماي رو پرده خيلي بهتره
By ناشناس, at ۸:۲۰ بعدازظهر, اردیبهشت ۲۶, ۱۳۸۵
ارسال یک نظر
<< Home