A Queer Diaries

دوشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۶

احترام به خود

ׁׁׁׁ تعطیلات کریسمس بهانه­ای شد تا سفر کوتاهی به ایران (تهران) داشته باشم. هرچند تهران در مدتی که من نبودم – به غیر از گرانی بیش از حد و تورم – تغییر آنچنان چشمگیری نکرده بود و آن تغییرات فقط به افتتاح یکی دو پل و نرده­کشی خیابان ولی­عصر محدود می­شد، اما چیزی که برایم مسلم بود تغییر بسیاری بود که در خود من ایجاد شده بود. یادم می­آید وقتی در سن هجده سالگی برای زندگی به تهران آمدم، تهران را شهر بزرگ و بی در و پیکری می­دیدم که زندگی در آن و تعامل با مردمانش زرنگی و تجربه­ی خاصی می­خواست که منِ شهرستانی از آن بی­بهره بودم؛ هرچند که پس از چند سال زندگی در آن با زیر و بم زرنگی مردم آشنا شدم و دیگر سادگی و معصومیت شهرستانی­ام را نداشتم، اما شاید در بعضی مواقع آن میزان که باید به خودم احترام نمی­گذاشتم و به اصطلاح بیش از حد لزوم برای دیگران مایه می­گذاشتم.

ׁׁׁׁ زندگی در خارج از ایران و آشنایی با مردم اینجا که هرکدام از شهر، کشور و دین مختلفی هستند، به من این فرصت را داد که نکات مثبت زیادی را در آنان کشف کنم؛ به عنوان مثال آنها بر خلاف ایرانی­ها تعارفِ الکی نمی­کنند، با خوشرویی مانع از تجاوز دیگران به حقوقشان می­شوند و دنبال کسی نمی­دوند. من هم سعی کردم که یاد بگیرم بیش از پیش خودم را دوست داشته باشم، بیشتر از گذشته به خودم احترام بگذارم و کاری برای دیگران نکنم که متعاقبا از انجام دادنش پشیمان شوم. از این رو پس از ورودم به ایران، با دوستانم تماس گرفتم و آمدنم را اطلاع دادم؛ اما تماس بعدی و قرار برای دیدار را به عهده­ی آنها گذاشتم و پی­گیری بیشتری ننمودم. خوشبختانه بیشترشان پی گیری کردند و تماس گرفتند و با هم ملاقات کردیم. اما چند نفر از دوستان نیز بودند که بهانه آوردند سرشان شلوغ است و نمی­توانند مرا ببینند که من نیز با خوشرویی و با چند دقیقه صحبت تلفنی دیدار را به سفرِ بعدی و زمانی مغتنم موکول نمودم. چند نفری از دوستانم هم که اصلا تماسی نگرفته بودند، بعد از چند هفته با ایمیل یا چت شکایت کردند که چرا بی خبر رفتم!

ׁׁׁׁ هرچند این نوع عملکرد من باعث شد که چند نفری از دوستانم را نبینم، اما حداقل این خوبی را داشت که اطرافیانم متوجه شدند من هم برای تداوم دوستی و ارتباط، شرایط خودم را دارم و همیشه دربست در اختیار آنها نخواهم بود. از نظر من روابط اجتماعی افراد از هر نوع و به هر شکلی که می­خواهد باشد، بسان جاده­ای دو طرفه است که در این راه من بر خلاف گذشته قدم بیشتری از طرف مقابلم بر نخواهم داشت.

7 Comments:

  • نكته جالبي بود
    من رو يادم خودم انداخت كه هر وقت ديگران كاري دارن ! من در بست در خدمتشون بودم ولي اونها اين طوري نبودن !
    به قول خودت اول بايد آدم براي خودش احترام بذاره ! شايد جو شهرستان اين اخلاق را در ما به وجود آورده ! خوشحالم كه از اين بابت پيشرفت كردي ! منم مدتيه همين راه رو در پيش گرفتم
    موفق باشي
    از آپ ديدنت خوشحال ميشم

    By Anonymous ناشناس, at ۱:۱۶ بعدازظهر, بهمن ۱۶, ۱۳۸۶  

  • روزبه تو رفتی و من هنوز در حسرت دیدار مانده ام
    امدی و من هنوز در فکر رفتنم
    **
    اما من هنوز هیچ تغییری نکرده ام هنوز شاید اگر برگردم باز مثل همیشه خواهم بود هنوز باورم نمیشود که 8 سال از ایران دورم هنوز انگار تنها یک روز است ایران را ترک کرده ام.
    هنوز امیدوارم دوستانم را داشته باشم
    نگرانم کردی
    **
    امیدوارم زندگی خوبی داشته باشی امیدوارم هیچ وقت خودت را و دل پر از مهر و محببت را فراموش نکنی

    By Blogger پــوریـا امین, at ۱۰:۵۰ بعدازظهر, بهمن ۱۶, ۱۳۸۶  

  • خیلی خوبه ای کاش این خود بودن دارویی داشت که آدم هم به خودش هم دیگران تزریق می کرد

    By Anonymous ناشناس, at ۵:۰۵ بعدازظهر, بهمن ۱۸, ۱۳۸۶  

  • سلام. بابا از دهات پا شدی اومدی تهران، بایدم مایه بذاری واسه ملت که تحویلت بگیرن
    (شوخی شهرستانی بود به دل نگیری)
    دوستت دارمو به هوش و کارایی ات ایمان دارم
    به امید شادی های بزرگ ِ آینده ات.

    By Blogger Soulmate, at ۳:۰۱ قبل‌ازظهر, بهمن ۱۹, ۱۳۸۶  

  • آره روزبه باهات موافقم
    برای هر کسی باید به اندازه اعتبارش خرج کرد و بها داد
    وگرنه بوی فسادش اول زندگی خود آدمو پر می کنه
    دلم واست تنگ شده بود

    By Anonymous ناشناس, at ۱۱:۴۵ قبل‌ازظهر, بهمن ۱۹, ۱۳۸۶  

  • احترام به خود تو ذات همه هست و اگه کسی به نحوی به خودش احترام نذاشت متاسفانه مریضه

    By Blogger koooootah, at ۱۲:۴۸ قبل‌ازظهر, بهمن ۲۰, ۱۳۸۶  

  • به نكته خيلي جالبي اشاره فرموديد
    ممنون

    By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۳۲ قبل‌ازظهر, فروردین ۰۶, ۱۳۸۷  

ارسال یک نظر

<< Home