A Queer Diaries

سه‌شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۹۰

آغازی دوباره

ׁׁׁׁطبق معمول هر روز، دوست کِبکیم که از قضا او هم دانشجوی دکتری‌ست به دفترم آمد تا باهم چای بنوشیم. معمولا هنگام صرف چای از هر دری حرف می‌زنیم. این چند ده دقیقه و مصاحبت هر روزه‌ی با او - که گهگاه به چند ساعت هم رسیده‌است - خستگی ناشی از ساعات زیاد مطالعه و درس را برایم کم می‌کند. نمی‌دانم چطور شد که اشاره کردم من هم زمانی بلاگی داشتم که سالهاست در آن چیزی نمی‌نویسم؛ با اصرار از من خواست که وبلاگم را به او نشان دهم و قسمتهایی از آن را برایش ترجمه کنم. از نوشته‌هایم، لااقل آنهایی را که برایش ترجمه کردم، خوشش آمد و با شنیدن برخی از آنها اشک از چشمانش جاری گشت. این واکنش او انگیزه‌ای برایم شد که شاید گهگاهی نوشته‌ای، پستی و یا داستانی در این بلاگ خاک گرفته بگذارم و چراغ رو به خاموشی آن را روشن نگاه دارم.

پیوست: همین روزها سالگرد شش سالگی این وبلاگ هم هست.

3 Comments:

ارسال یک نظر

<< Home