A Queer Diaries

جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۱

تردید

ׁׁده سال قبل:
در آفیس محقری در یکی‌ از سازمان‌های ایران نشسته‌ام، روزی ۱۲ ساعت کار می‌کنم و حقوق بخور نمیری می‌‌گیرم، دانشجوی مهندسی‌ هستم اما بخاطر کارِ زیاد چند ترم مشروط شده‌ام، تلفن زنگ می‌‌زند. کامپیوتر کارمندی خراب است و باید به مشکلش رسیدگی کنم، تا نیم ساعتِ دیگر در دانشگاه کلاس دارم و به اندازهٔ کافی‌ غیبت کرده‌ام. نمی‌دانم که چه کنم. فقط این درس که نیست، کلاسِ بعدی را چه کنم، آینده‌ام چه می‌‌شود؟ آخر مدرکِ مهندسی‌ به چه کارم می‌‌آید؟ نه انرژی این را دارم که درسم را تمام کنم، و نه می‌‌توانم به آن خاتمه دهم. اهدافی در سر دارم که رسیدن به آنها برایم مانند رویاست. پر از تردیدم.
امروز:
در آفیسِ مجللی در یکی‌ از برج‌های نیویورک نشسته‌ام، برای یکی‌ از بهترین سازمان‌های دنیا تحقیق می‌کنم، همزمان دانشجوی دکتری در کانادا هستم. به تمامی‌ اهدافی که ده سال پیش داشتم رسیده‌ام، اما چیزی که فکر مرا مشغول می‌کند، انتخابی نبودن موقعیتی‌ست که الان دارم. شرایط حالای من محصول هدف گذاری‌های سالها پیش من است. در واقع من سالها قبل (و نه حالا) موقعیت الانِ خودم را انتخاب کردم. چیزهایی را که ما سالها قبل دوست داشتیم داشته باشیم لزوماً چیزی نیست که الان ما را ارضا کند. موضوع این است که ما هدفی‌ برای خود انتخاب می‌کنیم، در راستای‌ آن سعی‌ و تلاش می‌کنیم، زحمت می‌کشیم و در مسیر رسیدن به هدفمان عوض می‌شویم. چون تغییر می‌کنیم دیگر آن هدف جذابیتش را برایمان از دست می‌‌دهد و بدست آوردنش آنچنان که قبلا فکر می‌‌کردیم ما را خوشحال نمی‌‌کند. از خودم می‌پرسم هدفِ بعدی‌ام چیست؟ چه باید بکنم؟ آیا چیزی که الان فکر می‌کنم برای چند سالِ دیگرم می‌خواهم، آن زمان نیز مرا خوشحال می‌کند؟ نمی‌‌دانم، پر از تردیدم.

6 Comments:

  • فک نمی کنم اینو بدونی که زندگی تو که همین جا دنبالش کردم و جایی که الان در اون ایستادی برای من نمونه ی زنده ایه که ثابت می کنه می شه به خیلی جاهایی که الان آرزوشون رو دارم برسم. هر چند دور ، هر چند غیر قابل دسترس. باعث می شه بیشتر فکر کنم به شرایطم و اهدافم و راه های رسیدن بهشون. و چیزی که تو این پست بهش اشاره کردی هم همیشه توی ذهنم می چرخه. اینکه توی تلاطم تلاش و زحمت برای رسیدن به اهداف به خصوص وقتی طولانی مدت باشن و دور ، مسیره که زندگیت رو می سازه نه لزومن نقطه ی رسیدن به هدفت چون ممکنه اون آخر ، اون قدر که فکر می کردی برات فوق العاده نباشه به هر دلیلی. جالب بود که دیدم درباره ش نوشتی. مرسی و زود به زود به روز کن :)

    By Anonymous ناشناس, at ۱:۳۸ قبل‌ازظهر, مرداد ۱۴, ۱۳۹۱  

  • سلام
    وبلاگت رو دوستی بهم معرفی کرد، از نوشته‌ی اول تا هم‌این آخری بیش‌تر نوشته‌ها انقدر پرشور، پر از زندگی و شفاف بود که کل وبلاگ رو دو بار کامل خوندم، بخش‌هاییش که برام دل‌نشین‌تر بود رو حتی چند بار پشت سر هم خوندم و روز بعد لحظه‌هایی که تصویر کرده بودی ذهنم رو ترک نمی‌کرد. درباره کل وبلاگ فقط یک چیز دارم بگم، کاش بیش‌تر وقت نوشتن داشتی، البته با مشغله و دغدغه‌‌های تو شاید حرف بی‌ربطی باشه :)
    درباره‌ی نوشته‌ی آخرت، فکر کنم این برای همه پیش می‌‌آد که بر اساس شناختِ حاضر برای آینده برنامه‌ریزی می‌کنند ولی انقدر راه دگرگونشون می‌کنه که مقصد، هم‌سنگ اون چیزی که تصور می‌کردن رضایت بخش نیست. برای من تنها نتیجه‌ی این بحث می‌شه این‌که هدفی رو انتخاب کنم که مستقل از رسیدن یا نرسیدن نفس راه زیبا و لذت‌بخش باشه.

    By Blogger Vartan, at ۱۲:۳۳ قبل‌ازظهر, مرداد ۱۵, ۱۳۹۱  

  • میدونی روزبه جان من خیلی واسم جالب بود که گفتی الان دقیقاً به اون چیزی که می خواستی رسیدی! ولی این که میگی دیر بهش رسیدی یا این که دیگه ازش اون لذت رو نمی بری به نظرم تنها به این خاطره که دیر خواستی که بهش برسی! واقعاً میگم! فک کن ببین کی توی این ۱۰ سال گذشته دگرگون شدی و زندگیت افتاد رو غلتک؟ اون نقطه رو اگه یافتی، فهمیدی که چی باعث شده به هدفت برسی! شاید با تمرکز روی اون یه چیز خاص، دیگه از این پس خیلی زودتر و پیش از این که اهدافت دلت رو بزنن بهشون برسی!
    بوووس

    By Blogger Reza Cupid Boy, at ۱۱:۵۹ بعدازظهر, مرداد ۱۵, ۱۳۹۱  

  • سالها پیش خواننده وبلاگت بودم
    یادمه از این که می گفتی میری دلم گرفت.
    از این که موفق شدی خوشحالم.
    از تردید نگو که من هم مرددم.
    آرام

    By Anonymous ناشناس, at ۱۲:۲۲ بعدازظهر, مرداد ۱۶, ۱۳۹۱  

  • رضا جان مرسی از کامنتت ولی منظور من اصلا دیر یا زود و دلزدگی از اهدافم نبود. هم به همه چیز هایی که میخواستم رسیدم و هم ازشون لذت میبرم. منظورم چیز دیگه ای بود که در متن مشخصه. بازم مرسی از کامنتت

    By Blogger Roozbeh Ettehad, at ۷:۵۲ قبل‌ازظهر, مرداد ۱۷, ۱۳۹۱  

  • تغییر خاصیت آدمه
    آدمی که تغییر نکنه دچار روزمرگی شدیدی میشه
    از محل زندگی تا کار و حتی شخصیت! شاید بعضی ها ثبات رو دوست داشته باشند اما باز هم تغییر هایی توی زندگی شون رخ میده حتی کنترل شده.
    من تغییر کنترل نشده و تقدیری رو دوست دارم. مسیر کاری خودم رو روشن می کنم و اهداف تحصیلی خودم رو دارم. چاروب فعالیت های مدنی خودم رو مشخص کنم و البته در رابطه جنسی و عاطفی دنبال چیزی نیستم جز اتفاق
    اگر بخوایم اولویت رو فقط یک چیز قرار بدیم و فقط دنبال همون باشیم حتما که از همه ی زندگی لذت نمی بریم.
    اصلا ربطی داشت این حرفایی که زدم؟!

    By Blogger شایان, at ۱۰:۲۲ قبل‌ازظهر, شهریور ۰۶, ۱۳۹۱  

ارسال یک نظر

<< Home