میلاد
ׁׁׁׁهفتم شهریور هشتاد و چهار، ساعت سه بعد از نصف شب: مانند هر شب در چت روم یاهو پرسه میزنم. مدتیست که روم مرا خسته کرده است. چتِ هر روزه و آشنایی و دیدار افراد جدید دیگر برایم لذت بخش نیست، اما اولین کاری که پس از اتصال به اینترنت انجام میدهم، ورود به چت روم است. شاهین آنلاین است و گاهی چند خطی برای او مینویسم. از او میپرسم که چه میکند و او آدرس وبلاگی که در حال خواندن آن است را برایم میفرستد، توصیه میکند که حتما آن را بخوانم. وبلاگی ست به نام "پسری به دنبال همسفر" و در زیر آن با خطوطی درشت نوشته شده است: "بسیارند آنان که زندگی را سفری میدانند طولانی و پر مخاطره، و بسیارند آنان که باور دارند این سفر را همسفری در خور باید. من نیز به دنبال همسفری هستم که بتوان بر دستانش اعتماد کرد، به گاه خستگی بر شانه هایش آرمید و زمستان را با گرمای دلش به سر رساند." نوشته ای دلنشین که مرا به خواندن تمام وبلاگش ترغیب میکند. تصمیم میگیرم برای نویسندهی آن وبلاگ پیامی برای آشنایی بفرستم.
ׁׁׁׁهفدهم مهر ماه، ساعت هفت و سی دقیقه: کلاس فرانسهام تازه تعطیل شده است. بر خلاف همیشه مسیری را پیاده میپیمایم و به شخصی که مدتیست با او در اینترنت آشنا شدهام، میاندیشم. در شهری دور ساکن است و رابطه ی ما غیر ممکن به نظر می رسد، اما می توانیم با هم دوستانی معمولی باشیم؛ از حق که نگذریم در عکسش قیافهی بسیار جذاب و گیرایی دارد و بسیار با ادب و خوش اخلاق است؛ لااقل پشت چت که اینطور است. تصمیم میگیرم به او sms بزنم اما بهتر میبینم برای اولین بار به او تلفن کنم. پسری که پشت خط است با کمی لهجه حرف می زند، صدایی گرم و دلنشین دارد و مشخص است از تلفن من خوشحال شده است. صحبتم را کوتاه میکنم چون منتظر چند مهمان است و نمیتواند بیش از آن صحبت کند، خداحافظی می کنم.
ׁׁׁׁاوایل آذر: به من ابراز علاقه می کند، آخر او که مرا هنوز ندیده است؛ به او میگویم که دوستش دارم، اما شاید در واقعیت آنطوری نباشد که پشت چت می بینم . نمیدانم چه کنم، او نمیتواند به تهران بیاید، از طرفی من هم دیگر نمیتوانم این دوستی ندیده را ادامه دهم، باید هرچه زودتر او را ببینم. به او میگویم که میخواهم برای چند روز به ارومیه بیایم، استقبال خوبی نمیکند؛ می ترسد. می ترسد از آنکه این دوستی نصفه نیمهمان را هم از دست بدهد، اما سرانجام میپذیرد که من سفری کوتاه به آنجا داشته باشم.
ׁׁׁׁبیست و یکم آذر ماه، ساعت هفت و پانزده دقیقه ی صبح، ترمینال اتوبوسرانی ارومیه: از اتوبوس پیاده میشوم، قرار است دنبالم بیاید و هنوز نرسیده است. وقتِ کمی دارم تا صورتم را بشویم و دستی به موهایم بکشم. تمام شب گذشته را نخوابیدم و به هزاران سوال بی جوابی که در ذهنم داشتم فکر میکردم؛ از روبرو شدن با او می ترسم، اما به من تلفن می کند و میپرسد کجایی ؟. از دور او را میشناسم و به او لبخند میزنم. لبخند مرا بی پاسخ نمیگذارد.
ׁׁׁׁامروز یک سال از تاریخ اولین دیدارمان میگذرد. اکنون دیگر مانند سال پیش دغدغه ی چند ماه آینده را ندارم، بلکه به سالهایی که همراه با او خواهم داشت، فکر می کنم. دیگر با هم اهدافی مشترک داریم و هر دو برای رسیدن به آنها میکوشیم. میدانم که مرا دوست دارد. میدانم که عاشق او هستم و این عشق در را وجود او هم میبینم. از پیدا کردنش خرسندم، زیرا وی به من نشان داد که میتوانم عشقی فراتر از تصور خود داشته باشم و این برایم برکت است.
33 Comments:
سلام روزبه جان
خوشحالم که اولین کامنتو من برات میذارم
خیلی زیبا بود
گریم گرفت
یاد خاطرات خودم افتادم
البته قبلا اصلا دوست نداشتم یادش بیفتم
اما الان دوباره تکرار شده
زیباتر از قبل
امیدوارم شماها قدر همو بدونید
و با هم بمونید
و همیشه خوش باشید
برای ما هم دعا کن
By ناشناس, at ۱۱:۰۴ قبلازظهر, آذر ۲۱, ۱۳۸۵
salam
baraye to va milad e aziz arezooye movafaghiyat , salamat va eshghi javdane daram .
( ye golestan gol taghdim be shoma va eshghetan )
By ناشناس, at ۲:۴۳ بعدازظهر, آذر ۲۱, ۱۳۸۵
روزبه عزیز ، من هم به نوبه ی خودم شادی و موفقیت روز افزون هردوی شما رو ارزومندم . باهم باشید و پایدار.
By ناشناس, at ۳:۳۷ بعدازظهر, آذر ۲۱, ۱۳۸۵
واقعا از تهران بلند شدي رفتي اروميه عجب ديونه اي كه تو هستي باور كن دارم مي نويسم و مي خندم مي دوني براي چي بين خودمون بمونه خوب براتون آرزوي موفقيت مي كنم اين بچه اروميه اي ها هم خوب دل مردم رو مي برندها مگه دستم بهشون نرسه
By ناشناس, at ۵:۲۷ بعدازظهر, آذر ۲۱, ۱۳۸۵
فراتر از تصوره که اون طرفا پیدام نمی شه
By آدم آهنی, at ۷:۴۱ بعدازظهر, آذر ۲۱, ۱۳۸۵
سلام
واقعا نمی دونم چی بگم ولی از این خیلی خوشحالم که شما به عشقت رسیدی
به خدا هیچ چیز توی دنیا به این نمیشه که آدم بتونه به عشقش برسه
قدر عشقت را بدون و در کنارش از زندگیت لذت ببر و اینو بدون که آدمها خیلی کم عاشق میشن و اگه هم بشن ممکنه به عشقشون برسن پس قدر خودت عشقت و زندگیت رو بدون برات شما و عشقت از صمیم قلب آرزوی موفقیت دارم
By ناشناس, at ۹:۱۳ بعدازظهر, آذر ۲۱, ۱۳۸۵
روزبه جان،سالگرد عشقتون مبارک. من خواننده ی وبلاک هردوتون هستم و به نظرم شما دو تا خیلی بهم میاین. امیدوارم همیشه در کنار هم باشین
By ناشناس, at ۱:۱۹ قبلازظهر, آذر ۲۲, ۱۳۸۵
من هم به شما تبريك ميگم. واقعا خوشحالم كه شما دو نفر همديگر رو پيدا كرديد، ايشالله سال هاي سال در كنار هم باشيد
By ناشناس, at ۶:۴۶ بعدازظهر, آذر ۲۲, ۱۳۸۵
خوبه من که فارسی حرف میزنم فقط کمی لهجه دارم :-) اما تو که ترکی حرف میزنی همش لهجه میشه
loool بوووس
By ناشناس, at ۷:۳۸ بعدازظهر, آذر ۲۲, ۱۳۸۵
سلام روزبه عزيزم با اجازه آقا ميلاد البته lol
عزيزم اين روز رو هيچوقت فراموش نميكنم . همه ما كم و بيش چنين خاطره هايي داريم اما خاطره تو خيلي رويايي بود . خيلي قشنگ بود . عاشقانه بود . به ميلاد بيشتر تبريك ميگم واسه اين روز .
خواهش ميكنم قدر هم رو بدونين و مواظب همديگه و اين روز باشين
تا روزي همه با هم در سالروز آن جشني با شكوه بر پا كنيم
مي نوشم به سلامتي روزبه و ميلاد عزيز
روز وصل دوستداران ياد باد
ياد باد آن روزگاران ياد باد
By ناشناس, at ۷:۵۴ بعدازظهر, آذر ۲۲, ۱۳۸۵
سلام تبریک میگم
برای جفتتون آرزوی خوشبختی و موفقیت دارم.
از آتش عشق هر که افروخته نیست
با او سر سوزنی دلم دوخته نیست
گر سوخته دل نه ای زما دور که ما
آتش به دلی زنیم که او سوخته نیست.
با تقدیم هفت شاخه گل
دنی
By ناشناس, at ۱:۱۶ قبلازظهر, آذر ۲۳, ۱۳۸۵
سلام روزبه جان
آقا شرمنده خیلی دیر شد
منم این روز رو به تو و میلاد عزیز تبریک میگم
امیدوارم در کنار هم به تمامی خواسته هاتون برسین
راستی می دونستی روز دیدار اول شماها با سالروز تولد من یکیه؟ :))
By ناشناس, at ۹:۰۷ قبلازظهر, آذر ۲۳, ۱۳۸۵
لبخندی هدیه برای این دوستی.
و سپاسگزار کامنتت
By ناشناس, at ۱۲:۳۲ بعدازظهر, آذر ۲۳, ۱۳۸۵
زيبا و معصومانه
اين همون چيزيه كه همه مي خوايم
By ناشناس, at ۱:۲۱ بعدازظهر, آذر ۲۳, ۱۳۸۵
قلمت خيلي شيوا و روانه. از وبلاگت واقعا خوشم مياد. معلومه كه مطالب وبلاگت رو با دقت انتخاب مي كني و براي اونا وقت مي زاري. ايشالا تو و ميلاد قدر همو بدونين. فربد
By ناشناس, at ۴:۲۱ بعدازظهر, آذر ۲۳, ۱۳۸۵
به سفر بیندیش نه به همسفر
By ناشناس, at ۴:۳۰ بعدازظهر, آذر ۲۳, ۱۳۸۵
خوش حالم که شما هم مثل آویک از آینده و اهداف مشترک حرف می زنید.آویک عقیده اش اینه که تا ما خودمان و رابطه مان را جدی نگیریم, دیگران رابطه ما را چیزی جز بازی نمی پندارند. هر دو نفرتون در کنار هم خوشبخت باشید
By ناشناس, at ۶:۱۲ بعدازظهر, آذر ۲۳, ۱۳۸۵
سلام
ديدي اومدم
من كه اون موقع خبر داشتم!
الانشو ولي ديگه نه! بي خبرم والا!!
;)
By ناشناس, at ۱:۰۹ قبلازظهر, آذر ۲۴, ۱۳۸۵
ميلاد مبارك
By ناشناس, at ۱۱:۳۴ قبلازظهر, آذر ۲۴, ۱۳۸۵
dige dir shode baray ray dadan
omidvaram 2bare ahmadi barandeh nasahan
va gar na
ro siahi be zoghal mimoneh
By ناشناس, at ۱۰:۰۶ بعدازظهر, آذر ۲۴, ۱۳۸۵
آرزوی روزای خوب و آرامش بخش میکنم برای جفتتون...
By Journalboy, at ۱۱:۰۳ قبلازظهر, آذر ۲۵, ۱۳۸۵
salam
kheyli amnoon ke be bloige man sar zade, man commente akharit ro khondam va lezat bordam, omidvaram ke hamishe shad va sarboland bashed.
By ناشناس, at ۱۲:۰۱ بعدازظهر, آذر ۲۵, ۱۳۸۵
من تا حالا سه بار کامنت گذاشتم اما هیچ کدوم به منزلگه مقصود نرسیده
By ناشناس, at ۱۰:۵۳ بعدازظهر, آذر ۲۵, ۱۳۸۵
اول اینکه خلاصه آمار سایت مبارک باشه . دوم اینکه یکسالگی دوستیتون مبارک باشه . سوم اینکه امیدوارم این دوستی همیشه پایدار بمونه .چهارم اینکه به میلاد هم تبریک میگم . صداقت،روراستی و وفاداری هر دوی شما باعث تداوم رابطتون شده . و آخر اینکه بالاخره ما هنوز چشممون به جمال این آقا میلاد روشن نشده . ان شاإلله تابستون امسال . دوست قدیمی . شاهین
By ناشناس, at ۱۲:۴۲ قبلازظهر, آذر ۲۶, ۱۳۸۵
سلام روزبه عزیزم
یعنی فقط من موندم که تبریک بگم .
یادش بخیر انگار همین دیروز بود
دقیق یادم هست وقتی اون پیام را نوشتی و من هم همین شعر را برایت نوشتم
بعد از اين ديگر نيايم
بي وفا حتي به خوابت
ميشوي تنهاي تنها
ميدهم اينسان عذابت
ميروي.اما به دنياي فراموشي
با غم سردي که ميدانم هم آغوشي
کاش از اول من به حالت بي وفا پي برده بودم
تو فريبم داده بودي من فريبت خورده بودم
راه من از راه تو گشته جدا
دارم از تو من شکايت با خدا
ترک جانم کرده اي جانا چرا
بي وفايي بي وفايي بي وفا
**********
چقدر خوشحالم از اینکه هنوز با هم هستید . میشه حسودیم بشه ؟؟ اره واقعا حسودیم میشه
یاد سفر دومت بخیر وقتی عکسهای زیبای دریاچه ارومیه را گذاشته بودی چه خاطره ها که برایم زندگی کردی
راستی هوای این همشهری ما را داشته باشی ها . یه وقت ببینم میلاد از دستت گله داشته باشه دیگه واویلاست
تو این دنیای بزرگ مجازی همین یه همشهری را دارم
***
نخست
دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گریز نیست.
***
روزبه عزیز و میلاد عزیز
امیدوارم سالها در کنار هم زندگی خوب و خوشی را داشته باشید و دوستای خوبی برای هم باشید.
امیدوارم هر جا هم باشید با هم باشید بیشتر از همیشه یعنی بیشتر از اینک.
مرا ببخش اگه دیر اومدم. راستش من در مسافرت هستم و کمتر فرصت میکنم چیزی بنویسم
باز هم سالروز این عشق عزیز و پاک را به شما تبریک میگویم
By ناشناس, at ۳:۲۰ قبلازظهر, آذر ۲۶, ۱۳۸۵
To make it in this life you got to know who your friends
Your boys, your dogs, the ones with you ‘til the end
The ones that never crack it, they never even bend
I mean like when your ass is broke they got the money to lend
The type that when you need a ride they give you the car
You don’t worry about them running ‘cause they’ll always stand
hard
Late night, can’t drive, man you never too far
Barbeque by the pool chilling in the back yard
Stepping out on a Friday never leave you behind
The first to call you up when they’re hitting the kind
None the less don’t stress ‘cause it’ll always be fine
Like everything I got is yours and what you got is mine
Walk in the front door like they own the crib
But hey, what’s theirs is yours and what’s yours is theirs
I can’t explain it no better that’s just how it goes
Real friends can’t be bought it’s got to come from the soul
so
By ناشناس, at ۳:۲۶ قبلازظهر, آذر ۲۶, ۱۳۸۵
آقا دمت گرم. خوب مینویسی. با عشقت خوش باشی.
By ناشناس, at ۱۱:۰۱ قبلازظهر, آذر ۲۶, ۱۳۸۵
به هردوتون تبریک میگم، بهترین روز ها رو براتون آرزو می کنم
By ناشناس, at ۱۲:۴۱ قبلازظهر, آذر ۲۷, ۱۳۸۵
سلام
تبريك تبريك تبريك تبريك تبريكككككككككككككككككك
نميدونيد چقدر از خوندن اين مطلب احساس خوبي پيدا كردم
شنيدن و ديدن يك عشق پاك و آسماني هميشه لذت بخشه
براتون بهترينا رو آرزو مي كنم
By shervin, at ۱۱:۱۳ قبلازظهر, آذر ۲۷, ۱۳۸۵
اين شعر اميلي هريس تقديم به تو و ميلاد
Go to sleep, may your sweet dreams come true
Just lay back in my arms for one more night
I've this crazy old notion that calls me sometimes
Saying this one's the love of your life.
Cause I know a love that will never grow old
And I know a love that will never grow old.
When you wake up the world may have changed
But trust in me, I'll never falter or fail
Just the smile in your eyes, it can light up the night,
And your laughter's like wind in my sails.
Lean on me, let our hearts beat in time,
Feel strength from the hands that have held you so long.
Who cares where we go on this rugged old road
In a world that may say that we're wrong.
By shervin, at ۱۱:۱۴ قبلازظهر, آذر ۲۷, ۱۳۸۵
salam dooste golam...ejazeye link ro behem midi?mikham dame dast bashi ke zood be zood biam pishet!
By ناشناس, at ۹:۱۰ بعدازظهر, آذر ۲۷, ۱۳۸۵
خیلی وقته که به اینجا سر نزدم! هنوز همه پست ها رو نخوندم ولی این آخری آدو رو یاد جوانی هاش می اندازه پسر جان
see, I'm not dead alreay!
By Sepehr, at ۹:۳۶ بعدازظهر, آذر ۲۷, ۱۳۸۵
سلام
مبارکت باشه
عشق تو کلامت برق میزنه
امیدوارم برکتش همیشه براتون باقی بمونه
میبخشی که دیر بهت سر زدم اخه چشمم (یک مقدار مشکل داشت که برترف شد
By ناشناس, at ۱۱:۳۸ قبلازظهر, آذر ۲۸, ۱۳۸۵
ارسال یک نظر
<< Home