A Queer Diaries

جمعه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۶

سال نو

ׁׁׁׁ سال هشتاد و شش را با آرامشی عمیق آغاز می­کنم، مادرم طبق معمول همه سال اشک از چشمانش سرازیر می­شود و برای همه­مان آرزوی خوشبختی و سعادت می­کند. نمی­دانم در این ترافیکِ تلفنیِ لحظه­ی تحویل سال برادرم چطور شماره­ی خانه­مان را می­گیرد و به ما تبریک می­گوید. میلاد عزیزم خوابست و شب قبل به هم تبریک گفته­ایم. باران نم­نم می­بارد و من شاید اولین سالیست که بی اضطراب سال را تحویل می­کنم. به زودی به تمام آرزو های چند سال اخیرم می­رسم و حتی صبر کردن برای آن هم برایم لذت بخش است. به زودی با میلاد عزیزم در جایی دیگر زندگی جدیدی را شروع خواهم کرد، آرزویی که سال پیش آنرا ناشدنی می­دانستم. هرچند برای این اهداف قیمتی گزاف پرداختم و سعی و تلاش زیادی کردم، اما تنها عامل موفقیتم را اعتماد به خودم و شناخت کافی از هدفم می­دانم. مطمئنم سال جدید سالی پر از شادی و خوشحالی برایم خواهد بود. برای یکایک شما دوستان عزیزم در سال جدید آرزومند بهترین­ها هستم.