اعترافات من
ׁׁׁׁآنقدر این چند روز سردرگمم و هیجان دارم که اصلا نمیتوانم بر روی موضوعی تمرکز کنم. چند بار سعی کردم مطلبی برای وبلاگ آماده کنم اما هر بار از موضوع منحرف شدم و نتوانستم ادامه دهم. اما بعد از دعوت مهدی و soulmate عزیز به این بازی تصمیم گرفتم که کمی ذهنم را متمرکز کنم و چند خطی بنویسم. مگر می شود دعوت این دو عزیز را نپذیرفت؟
1- قدم کوتاه است (172 سانت) و من نتوانستم تمام این بیست و چند سال زندگیم با این موضوع کنار بیایم. همیشه از از این قضیه عذاب کشیده ام و دوست داشتم که بلند تر باشم. شاید برای همین است که از افراد قد بلند خوشم میآید. میلاد حدود بیست سانت از من بلند تر است.
2- دیگر می ترسم هر متنی را در وبلاگم قرار دهم، برای نوشته هایم وقت میگذارم، با وسواس آنها را ویرایش میکنم؛ مبادا که که در شأن وبلاگ من نباشد. فکر میکنم وبلاگ بسیار عمیقی دارم، خطی مشخص را دنبال میکنم و حرف های گنده در آن میزنم. همین است دیگر، کامنت هایم زیاد شده است و من از هر زمان دیگری کم ظرفیت تر.
3- روابط دوستانه زیادی دارم و چه در میان دوستان خودم و چه در میان همکلاسی هایم چهره محبوبی به شمار می آیم؛ چون با تک تکشان رابطهی دو نفرهی خوبی دارم. اگر بخواهم میتوانم در نگاه اول تاثیر خوبی بر دیگران بگذارم؛ به این شرط که با او تنها باشم. اما در میان جمعی غریبه هیچگاه نتوانستم تاثیر مثبتی به جای بگذارم و محبوب واقع شوم.
4- فرد گرا هستم و مسئولیت تمام موفقیت ها و شکست های خودم را میپذیرم. کمتر عوامل بیرونی را مسبب ناکامی های خودم میدانم و بر این عقیدهام که همیشه محدودیت در ذهن ماست. تجربه کردهام که اگر خودم را باور کنم به خواسته ها و آرزو هایم می رسم.
5- تا هجده سالگی به شدت توسط خانوادهام محدود میشدم، آنها دوستانم را انتخاب میکردند، حتی اجازه نداشتم شبی را در منزل خواهرم بگذرانم و تلفن هایم کنترل میشد. شاید به همین دلیل است زیادی دنبال آزادیم و خودم را کاملا مستقل کردهام.
ׁׁׁׁبازی جالبیست، باعث می شود مدتی به خودمان فکر کنیم و خودمان را نقد کنیم. میلاد، کوتاه، باغ عدن، وفا و شاهین را به این بازی دعوت می کنم.