تجربه های سربازی
از روز اولی که من وارد سربازی شدم، دیدگاهم نسبت به سربازی یاد گیری و بدست آوردن تجربه های جدید بود. الان هم که حدود دو ماه از سربازی میگذره، من خیلی تجربه های جدیدی بدست آوردم که اگه سربازی نمیرفتم شاید هیچوقت اونها رو تجربه نمیکردم. سربازی به من اعتماد به نفس بیشتری داد. توانایی هایی در خودم کشف کردم که قبلا ازش بیخبر بودم. کلا این دوماه سربازی برای من یه جور بازی بود، عین این بازی هایی کامپیوتری که هر لحظه مشکلی پیش میاد و باید اون رو به هر راهی که ممکنه حلش کنی. روزی نبود که برای من در پادگان مشکلی پیش نیاد و من در صدد حل اون مشکل نباشم. نگهبانی، نظافت بد، بازداشت در یگان، اعزام به بیمارستان و ..... که همه و همه رو من تونستم حل کنم. درسته که خیلی وقتها اضطراب داشتم، خیلی وقتها نا امید میشدم و خیلی وقتها به راهایی مثل جعل یا تقلب متوسل میشدم ولی همیشه با تلقین های مثبت و باور کردن خودم این مشکلات رو مرتفع کردم و سعی کردم راه حل پیدا کنم. از این خوشحالم که فرصتی بدست آوردم تا توانایی های خودم رو بالا ببرم و به اونا جامه عمل بپوشانم.
خیلی ها تو پادگان خودشونو قربانی شرایط میدونن و عملا به جای اینکه دنبال راه حلی بگردن تا شرایط رو برای خودشون بهتر کنن، مدام غر میزنن و از روزگار شکایت میکنن، به زمین و زمان فحش میدن و ناله میکنن. خیلی ها تو پادگان هستن که بواسطه ی مشکلات پزشکی قادر به انجام بعضی از کارها مثل نگهبانی و رژه نیستند ولی به جای مراجعه به بهداری و اعزام به بیمارستان و گرفتن مدرک از اونها که اصلا هم سخت نیست، به فرمانده بدوبیراه میگن که چرا اونها رو مجبور به رژه یا نگهبانی میکنه و به اونهایی که مراحل بالا گذروندن و معافیت از رژه و نگهبانی گرفتن هم چپ چپ نگاه میکنن و فکر میکنن اونها حقشون رو خوردن. همیشه یکی از دوستام یه مثلی میگفت که یکی همش به یه امامزاده دعا میکرده و دخیل میبسته که تو قرعه کش بلیط بخت آزمایی برنده بشه، بعد از یه مدت امامزاده میاد به خوابش و میگه : تو لااقل یه بلیط بخر که برنده بشی !
اصولا آدما تو هر شرایطی که باشن دو راه بیشتر ندارن : یا خوش بگذرونن و حال کنن، یا سخت بگیرن و غر بزنن. بالاخره هر شرایطی حتی شرایط بسیار بد یه خوبی هایی هم داره که باید سعی کنیم خوبیهاش رو ببینیم و مثبت فکر کنیم. اگه بخوایم سخت بگیریم و همش ناراضی باشیم به خودمون سخت میگذره.
...........
اين يک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب بجويبار و چون باد بدشت
هرگز غم دو روز مرا ياد نگشت
روزي که نيامدهست و روزي که گذشت