A Queer Diaries

سه‌شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۶

The Secret Diary

ׁׁׁׁ

ׁׁׁׁیادم می­آید که روز یکشنبه بود و آن مرد سیگارفروش نمی­خواست آن {دفترچه} را به من بفروشد، به من گفت: ممنوع است، آن وقت حس کردم که هرطور شده باید صاحب آن دفترچه بشوم، امیدوار بودم که در این دفترچه به آرزوی پنهانی و همیشگی خودم برسم و باز «والریا» باشم ولی بی­قراری و آشوب من هم از همان موقع شروع شد؛ تا آن روز حافظه­ای قوی نداشتم. شاید به خاطر دفاعی بود که از خودم می­کردم، بهتر است خودمان را گول زده و بگوییم زندگی سفری­ست مشکل و طولانی که در آن ساعتی بعد از ساعت دیگر چیزی به اسم امید همراه ما می­آید و با تمام کوششی که می­کنیم هرگز موفق نمی­شویم که این امید به موفقیت بپیوندد. سالها از روزهای بی­شماری تشکیل شده­اند که در یک چشم به­هم زدن می­گذرند و من دلم می­خواهد که هنوز برای خوشبخت شدن وقتی پیدا کنم. در این دفترچه زندگی من که همیشه صرف دیگران شده است با این صفحات و نوشته­هایم به روی من سنگینی می­کند. گوئیدو حق دارد وقتی می­گوید که من خودم به دیگران اجازه می­دهم زندگی مرا خورد کنند و از بین ببرند؛ در حقیقت دیگر به وظایف همسری و مادری خود بستگی ندارم؛ عشق را هم چیز مسخره­ای می­پندارم ... (دفترچه ممنوع، آلبا دسس په دس، ترجمه­ی بهمن فرزانه)

ׁׁׁׁجدیداً کتابی به دستم رسید به نام "دفترچه ممنوع" از "آلبا دسس په دس"، کتاب درباره­ی زنیست میانسال و کشمکش­های درونی او برای بدست آوردن استقلال فردی و حریم خصوصی­اش که سال­هاست آنها را فدای شوهر و فرزندان خود کرده­است. کتابی­ست روان و زیبا و با ساختاری منسجم. اما دلیل آوردن این چند خط از آن کتاب در اینجا، نه از روی موافقت با آن، بلکه برای به خاطر سپردن نحوه­ی نگرش آن زن به زندگی­ست. می­خواهم مانند لقمان که ادب را از بی ادبان می­آموزد، با به­یادآوردن اشتباهات آن زن، همواره به خود یادآور شوم که می­توانم نه تنها هر روز بلکه هر ثانیه خوشبخت باشم؛ برای خودم حریم خصوصی داشته باشم؛ به خودم دروغ نگویم؛ به خودم احترام بگذارم و مهمتر از همه اینکه عاشق باشم.

نقدی بر این کتاب
نقدی دیگر