سوالهای بنیادی
ׁׁׁׁمن در زندگی آدم هدفمندی هستم، اهداف کوتاهمدت و درازمدت دارم، آنها را با دقت خاصی انتخاب میکنم، برایشان برنامهریزی و تلاش میکنم و به بیشتر آنها هم میرسم. در سی سالگی، دانشجوی دکتری در یکی از بهترین دانشگاههای کانادا هستم، اقامت دائم کانادا را دارم، به سه زبان فارسی، انگلیسی و فرانسه مسلطم و مهمتر از همه تجاربی دارم که شاید خیلیها در سن من آنها را نداشتهباشند. در چند شهر و کشور مختلف زندگی کردهام، سفرهای زیادی کردهام، کتابهای زیادی خواندهام و مسائلی را زندگی و تجربه کردم که باعث گسترش دید من شدهاند. اگر چه که همیشه از حمایت مالی مادرم بهرهمند بودم، اما خودم هم برای رسیدن به این اهداف و تجربیات زحمات زیادی کشیدم، سختیها و مصائب زیادی را تحمل کردم و از چیزهای بزرگی هم گذشتم.
ׁׁׁׁهنوز هم بعد از این همه تجربه، میل شدیدی به کشف ناشناختهها و نادیدهها دارم. از حالا به این فکر میکنم که بعد از فارغ التحصیلیام شهر زندگیام را عوض کنم، یا به کشوری جدیدتر و با فرهنگ و زبانی بیگانهتر نقل مکان کنم. گاهی از خودم میپرسم که چرا هیچ وقت با یک زندگی معمولی ارضا نمیشوم؛ چرا همیشه در زندگی دنبال چالش های نو میگردم، چرا برای من داشتنِ یک زندگیِ روتین یکنواخت و خسته کنندهست و چرا چند سال قبل به جای اینکه خارج رفتن را انتخاب کنم در تهران نماندم؟
ׁׁׁׁگرچه اصلا و ابدا از انتخابهایی که در زندگیام کردهام پشیمان نیستم، اما جوابی هم برای این سوالها نمییابم.