A Queer Diaries

دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۴

خیام

دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش که ندانی ز کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
..........
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
.........
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و باده و یاران سر مست
خوش باش دمی که زندگانی این است
........
گويند بهشت و حور و کوثر باشد
جوي می و شير و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدي ز هزار نسيه خوشتر باشد

جمعه، دی ۲۳، ۱۳۸۴

من اگه خدا بودم

هر کسی جای خدا بود
شاهد این روزگار و این زمین زار
دست کم معجزه ای می کرد
برای بچه های بی کس و بیمار
اگه کفره کلام من . یکی حرفی بگه بهتر
وگرنه در بازی واژه . نمی بازم من کافر
صدای زنگ بی رحمی سر هر کوچه و برزن
به گریه می رسد از درد دل سنگ و دل آهن
...
اگه دیوار کجی ها رفته بالا تا ثریا
دست معمار خدا بود خشت اول من و ما
چه عیبی داشت اگه فردا جهان بهتر از این می شد
خدا می رفت و یک مادر پرستار زمین می شد
اگه کفره کلام من . یکی حرفی بگه بهتر
وگرنه در بازی واژه نمی بازم من کافر
صدای زنگ بی رحمی سر هر کوچه و برزن
به گریه می رسد از درد دل سنگ و دل آهن
من اگه خدا بودم
شهر بم هرگز نمی لرزید