تردید
ׁׁده سال قبل:
در آفیس محقری در یکی از سازمانهای ایران نشستهام، روزی ۱۲ ساعت کار میکنم و حقوق بخور نمیری میگیرم، دانشجوی مهندسی هستم اما بخاطر کارِ زیاد چند ترم مشروط شدهام، تلفن زنگ میزند. کامپیوتر کارمندی خراب است و باید به مشکلش رسیدگی کنم، تا نیم ساعتِ دیگر در دانشگاه کلاس دارم و به اندازهٔ کافی غیبت کردهام. نمیدانم که چه کنم. فقط این درس که نیست، کلاسِ بعدی را چه کنم، آیندهام چه میشود؟ آخر مدرکِ مهندسی به چه کارم میآید؟ نه انرژی این را دارم که درسم را تمام کنم، و نه میتوانم به آن خاتمه دهم. اهدافی در سر دارم که رسیدن به آنها برایم مانند رویاست. پر از تردیدم.
امروز:
در آفیسِ مجللی در یکی از برجهای نیویورک نشستهام، برای یکی از بهترین سازمانهای دنیا تحقیق میکنم، همزمان دانشجوی دکتری در کانادا هستم. به تمامی اهدافی که ده سال پیش داشتم رسیدهام، اما چیزی که فکر مرا مشغول میکند، انتخابی نبودن موقعیتیست که الان دارم. شرایط حالای من محصول هدف گذاریهای سالها پیش من است. در واقع من سالها قبل (و نه حالا) موقعیت الانِ خودم را انتخاب کردم. چیزهایی را که ما سالها قبل دوست داشتیم داشته باشیم لزوماً چیزی نیست که الان ما را ارضا کند. موضوع این است که ما هدفی برای خود انتخاب میکنیم، در راستای آن سعی و تلاش میکنیم، زحمت میکشیم و در مسیر رسیدن به هدفمان عوض میشویم. چون تغییر میکنیم دیگر آن هدف جذابیتش را برایمان از دست میدهد و بدست آوردنش آنچنان که قبلا فکر میکردیم ما را خوشحال نمیکند. از خودم میپرسم هدفِ بعدیام چیست؟ چه باید بکنم؟ آیا چیزی که الان فکر میکنم برای چند سالِ دیگرم میخواهم، آن زمان نیز مرا خوشحال میکند؟ نمیدانم، پر از تردیدم.