A Queer Diaries

شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۱

رقابت

ׁׁیادم نمی آید که هیچ وقت با کسی رقابت کرده باشم. اصلا این حس را درک نمیکنم. چند باری هم که به صورت کاملا تصادفی در موقعیت رقابت با کسی قرار گرفتم، نه برنده شدن به من احساس لذت داد و نه بازنده شدن ناراحتم کرد. در رقابتهای گروهی هم هیچ وقت نخواستم که بهترین باشم و یا از کسی سبقت بگیرم. همیشه خوشحالی و رضایت خودم برایم مهم تر بوده و بر اساس معیارها و ارزشهای شخصیم عمل کردم. همیشه اگر کسی به موقعیتی رسید که من هم دوست داشتم به آن برسم، در حالیکه برایش خوشحال بودم، خودم هم سعی و تلاش کردم که به آن موقعیت برسم. هیچ وقت انگیزه ی من از تلاش و کوشش در راه هدفم، رقابت با کسی نبوده است. اما چند روز است که به این موضوع فکر میکنم که بر خلاف تصورم، همیشه رقابت کرده ام: خودم رقیب خودم بوده ام. در حقیقت من همواره با گذشته ی خودم رقابت کرده ام و همیشه سعی و تلاش کردم که بهتر از قبل باشم.
رقابت با خود، شاید عموما به سودم بوده و باعث شده که به اهدافم در زندگی برسم، اما من را تبدیل به فردی کرده که تقریبا هیچ موفقیتی ارضایم نمی کند.